عمر از درِ خانه ابوبکر عبور میکرد، شنید در داخل خانه صدای نوحه و شیون بلند است، معلوم شد عایشه است که گریه میکند. او را خواست، نیامد. کسی را فرستاد تا او را بیاورند. خواهر ابوبکر که در منزل بود آمد، عمر او را تازیانه زد، با آنکه بیتقصیر بود.
درهرحال، بین عمر و عایشه اختلاف بود، عمر میگفت: «یتَأَذی الْمَیتُ بِبُکاءِ أَهْلِهِ؛ میت بهواسطه گریستن زندگان، آزرده خاطر میشود» و عایشه میگفت: «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی؛ هیچ کس بار [گناه] دیگری را به دوش نمیکشد».١