پرسید: «چرا زن نمی‌گیری؟» گفتم: «آقا! مزاحم درس و بحث آدم می‌شوند.» گفت: «آدم باید خیلی ضعیف باشد که زن و بچه بتوانند مزاحمش باشند!» به شیوه باران، ص۴٩   ...

مادرم که به رحمت خدا رفت، پدرم تنها شد. کاری هم نمی‌توانستم بکنم. چون من ساکن آن شهر نبودم. به آقا ماجرا را گفتم. گفتند: «بروید پیش پدرتان. مشکلی نیست. از همانجا درستان را ادامه دهید. ولو با یک نوار صوتی». ذکرها فرشته‌اند، ص٨٨ براساس خاطره یکی از شاگردان   ...

 اولین باری که دیدمش، گفت: «بروید متاهل شوید!» گفتم: «می‌خواهم درس بخوانم آقا.» گفت: «مگر شیخ انصاری زن و بچه نداشت؟! بروید با ازدواج، یک هم‌مباحثه‌ای برای خودتان انتخاب کنید.» به شیوه باران، ص۶٣   ...

دست‌فروش عرب، با آن هیکل درشت، خوابیده بود وسط مسجد. ما دور تا دور نشسته بودیم، منتظر شروع درس. گفتیم حالا بیدار می‌شود، حالا بیدار می‌شود... ولی بیدار نشد. با ورود آقا، یکی از طلبه‌ها خیز برداشت که برود بیدارش کند؛ آقا آرام گفت: «نه... کاریش نداشته باشید!» بعد گفت: «اَلَسْنٰا نٰآئِمٖینَ؟[آیا ما خوا...

مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی: بزرگانی از مراجع تقلید، بزرگانی که کارهای مهم عبادی داشتند درس، تدریس و تحقیق و …، مقید بودند زیارت عاشورا را ترک نکنند.  به خاطر این‌که هم مطمئن بودند به اخباری که در این زمینه رسیده و هم تجربیاتی که خودشان داشتند و آثاری که از این [زیارت] دیده بودند، آنها مقید شده بودند ...

در نجف مشغول تحصیل و تهذیب نفس بود و به کار خودش مشغول بود. اما گروهی که مخالف عرفان بودند، نامه‌ای به پدرش نوشتند که چه نشسته‌ای که امکان دارد پسرت از درس و بحث خارج بشود و از بد گویی درباره او چیزی کم نگذاشتند.  پدر هم، نگران پسر در نامه‌ای به او نوشت که من راضی نیستم جز واجبات عمل دیگری انجام بده...

مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی:  زیر دست چنین استادانی، ایشان [آیت‌الله بهجت قدس‌سره] تربیت شده بودند...  و هم فعالیت‌های علمی را بسیار مقدس می‌شماردند و به عنوان یک عبادت بزرگ به مطالعه و درس و بحث اهمیت می‌دادند...  و هم به عباداتی که مستقیماً جنبه‌ی عبادی دارد مثل نماز و زیارت و توسّلات…   ...

▫️ مادرم که به رحمت خدا رفت، پدرم تنها شد.  کاری هم نمی‌توانستم بکنم؛ چون من ساکن آن شهر نبودم، به آقا ماجرا را گفتم. ▫️ گفتند: «بروید پیش پدرتان. مشکلی نیست. از همانجا درستان را ادامه دهید. ولو با یک نوار صوتی».   ذکرها فرشته‌اند، ص٨٨ (جلد چهارم از مجموعه ۵ جلدی داستان هایی کوتاه از سیره و زندگانی ...

مادرم که به رحمت خدا رفت، پدرم تنها شد.  کاری هم نمی‌توانستم بکنم. چون من ساکن آن شهر نبودم. به آقا ماجرا را گفتم. گفتند: «بروید پیش پدرتان. مشکلی نیست. از همانجا درستان را ادامه دهید. ولو با یک نوار صوتی»....

شخصی که جهت تحصیل علوم دینی تازه وارد حوزه علمیه قم شده بود می‌گوید: خدمت آقا رفتم و عرض کردم:  برای تحصیل علوم دینی وارد حوزه شده‌ام، چه کار کنم که طلبه موفّقی باشم؟  آقا برای لحظه‌ای سرش را پایین انداخت و تامّلی کرد و سپس فرمودند:  «طلبه یا غیر طلبه فرقی ندارد، مهم این است که معصیت نشود.» برگی از ...