[مختار] کسی را [برای دستگیری عمر سعد] فرستاد و آن شخص اماننامهای [همراه] داشت؛ به عمرسعد نشان داد و گفت: این امان تو است. مختار به فرستادهاش گفته بود: اگر عمر سعد به غلامش گفت عصای من را بیاور، تو گردنش را بزن. مرادش از عصا، شمشیر است، میخواهد با شما بجنگد. عمر سعد گفت: عصای مرا بیاورید. آنها هم سرش را زدند و بهحسب این نقل، سرش را بردند پیش مختار.
مختار گفت: ابنزیاد را کشتم،۱ عمربنسعد را هم کشتم، شمر را هم کشتم. در روایتی دارد که «محمدبناشعث را هم کشتم». بعد از این گفت: «دیگر اگر الآن بمیرم، غصهای ندارم». [بااینکه] نزدیک نه ماه بیشتر ریاستش طول نکشید، گفت: اگر بمیرم، غصهای ندارم. [قبل از این] در زندان [کوفه] میثم به مختار گفت: تو قاتلان سیدالشهدا علیهالسلام را میکشی.۲
سنیها خیلی با مختار بد هستند؛ بهخاطر اینکه میگفتند: «کذاب است؛ چون محمدبنحنفیه و زینب کبری و… او را وکیل و رئیس نکردهاند و این خودش ادعا میکند که من مقاصد آنها را اجرا میکنم». اسمش را کذاب گذاشتند.۳ حتی مختار خادمی داشت به اسم جبرئیل. وقتی صدایش میزد: جبرئیل! اینها میگفتند: ببینید! ادعای نبوت دارد و میگوید جبرئیل بر او نازل میشود.۴
اما میشود گفت: مختار در فصاحت و بلاغت، بعد از معصومین علیهمالسلام اول بوده است. یک نماز عجیبی میخواند و مسلسل۵ خطبهای میخواند که همۀ عباراتش صحیح و عالی و عجیب و غریب بوده است.۶