در خلوتمان با خدا، تضرّعاتمان، توبهمان، نمازهایمان، عباداتمان، مخصوصاً [در] دعای شریف «عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ»۱ اینها را بخوانیم [و] از خدا بخواهیم برساند صاحب کار [حضرت ولیعصر علیهالسلام] را. با او باشیم. حالا هم اگر رساند که رساند؛ اگر نرساند، دور نرویم از او؛ از رضای او دور نرویم. او میبیند، او میداند؛ او حرفهایی که ما به همدیگر میزنیم را جلوتر [میداند]؛ «عَيْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةَ وَ أُذُنَهُ الْوَاعِيَةَ»۲ [است]. او جلوتر از ما، حرف همدیگر را میشنود. بلکه خودمان که حرف میزنیم، این صدا که از لب میآید به گوش، فاصلهای دارد، او جلوتر از این فاصله، حرف خودمان را میشنود. از خودمان، کلام خودمان را [زودتر میشنود]. آنوقت ما میتوانیم کاری کنیم که او نفهمد؟! میتوانیم کاری کنیم که او نداند؟!
[شخصی] گفت: دو نفر بودایی بودند، [حتی آنها هم] در دینشان نکاح و سِفاحی۳ هست، هرچه هست. آنها هم خلاف شرع و بَغی و فساد و اینها در بینشان هست [و] نکاحی هم هست. دو نفر با هم مواعدۀ۴ فحشا کردند [و] گفتند باید یک مکان خلوتی پیدا کنیم که [این کار را] انجام دهیم. یک خانه خلوتی پیدا کردند، بهطوری که کسی نمیتواند داخل این خانه شود. گفتند در این خانه هم یک اتاقی باید پیدا کنیم که - منبابالفرض - اگر کسی داخل این خانه شد، دیگر داخل آن اتاق نمیشود [و] نمیتواند بشود. پیدا کردند. اتاق را مُقفّل۵ [کردند] که اگر کسی هم بتواند داخل خانه شود، نمیتواند داخل اتاق شود. داخل اتاق شدند. حالا دیگر هیچگونه مانعی نیست. در خانه مانعی نیست، فضلاً۶ از اینکه در اتاق هم مانع باشد. یکی از اینها [این قضیه را کتاب] «محجّةالبیضاء» نقل کرده است [و] لکن این قضیه ظاهراً در [داستان] یوسف و زلیخا هم سابقه دارد. یکی از آنها فهمید که در این اتاق، بت هست. پا شد و جامهای برداشت و روی بت انداخت که بت قضایای اینها را نبیند. آن خدای دروغین، نبیند که ما داریم چه کار میکنیم!
[با این حال، آیا] ما میتوانیم از خدای حقیقی، مخفی کنیم کار خودمان را که نبیند و نداند، کار را انجام بدهیم؟! [مثلاً به ما بگویند] چیزی نیست، [شما] یک نوشتهای را اجازه بده امضا کنیم، لازم [هم] نیست زحمت بکشید [خود] شما امضا کنید، نه، نه، اذن بده [تا] از جانب شما امضا کنیم؛ کار تمام است. آنهم مزدش و آنهم بهائش و...
نمیتوانیم اعمال خودمان را از خدا مخفی کنیم.