بسماللهالرحمنالرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین و اللّعن علی اعدائهم اجمعین.
خداوند توفیق بدهد به اینکه هرچه ما میدانیم عمل کنیم. اگر عمل کردیم به آنچه که میدانیم و زیر پا نگذاشتیم و چشممان را نپوشاندیم [کار درست میشود. ولی] اگر چشم را پوشاندیم و [مثلا] همنی حالا دست روی چشم میگذاریم، قسم میخوریم که الآن روز را نمیبینیم!! راست هم میگوید، دروغ نمیگوید. تا وقتی دستش را جلوی چشمش گذاشته، نمیبیند که روز است یا شب. هیچ. «من عمل بما علم أورثه الله علم ما لا یعلم» [هر کسی به معلوماتش عمل کند] خداوند مجهولاتش را معلومات میکند» [بحارالانوار، ج۷۸، ص۱۸۹] به همان دلیلی که همین معلوماتی را [که فعلاً دارد] در زمان صباوت و طفولیت نداشت. همین معلومات را هم خداوند شیءً فشیءً (به تدریج) یاد داد.
تا به حال کسی هست که بگوید من تا به حال پای وعظ هیچ واعظی ننشستهام، از هیچ ناصحی چیزی نشنیدهام، دروغ میگوید، بلی دروغ است این مطلب. خوب شنیدی، آیا عمل کردی یا نکردی؛ اگر عمل کرده بودی، حالا روشن بودی؛
پس بهطور حتم اگر کسی معلوماتش را زیر پای خودش نگذاشت، بگو برو راحت باش، دیگر خاطرت جمع باشد. سر وقتش به آنچه که محتاجی عالم میشوی. بلکه از این هم بالاتر در روایت هست: «من عمل بما علم کفی ما لم یعلم» دیگر به او میگوید موقوف؛ ای کسی که عمل میکنی به معلومات، در فکر چیز دیگر نشو، بقیه امور با آنهاست؛ همانهایی که همین مقدار را به شما اعلام کردهاند، زیادی بر این مقدار را هم، آنها اعلام میکنند. تو دیگر در فکر نباش؛ یعنی غصهاش را نخور. اگر بخواهی یکدفعه کتاب را برداری نگاه کنی و پیدا کنی، همین هم از هدایتهای خداست. بالاخره چه عرض کنیم خدمت شما!
تا به حال کسی هست که بگوید من تا به حال پای وعظ هیچ واعظی ننشستهام، از هیچ ناصحی چیزی نشنیدهام، دروغ میگوید، بلی دروغ است این مطلب. خوب شنیدی، آیا عمل کردی یا نکردی؛ اگر عمل کرده بودی، حالا روشن بودی، چرا؟ بهجهت اینکه خودشان با همان عمل کردن شما، مجهولات را بر شما اعلام میکنند، خاطرتان جمع باشد. اما اگر عمل نکردی و میخواهی همش بشنوی و بشنوی، بشنوی، کی عمل میکنی؟ بعد از اینکه پرده برداشته شد آن وقت میخواهی عمل بکنی، پس باید بدانیم اگر نصایح را زیر پا گذاشتیم، نصیحتِ حالا و موعظه حالا را هم زیر پا میگذاریم. و اگر زیر پا گذاشتیم، خاطرجمع باشیم، خبری نیست؛ چرا؟ چون برای بازی که یاد نمیدهند!! برای اینکه بنویسی و بگذاری کنار، یاد نمیدهند؛ مثل اینکه نسخه از طبیب گرفتیم، گذاشتیم توی جیب بغل، دیگر کار نداریم برای اینکه توی جیب بغل ما باشد نسخه از طبیب گرفتیم چقدر خرج کردیم، پول دادیم و تا نسخه گرفتیم، نه، باید عمل کنی.
اگر عمل کردیم دیگر روشنیم ـ این نصایح و مواعظ که شده اگر عمل شده بود، الآن روشن بودیم ـ آن سؤالها و آن درسها با کارمان هیچ منافاتی ندارد، مثل اینکه بخواهیم دوای این مرض را با ورق زدنِ کتاب پیدا بکنیم.
پس فقهراً باید بدانیم که خودمان استاد خودمانیم، معلوماتمان را بیاییم نگاه کنیم، مبادا زیر پا مانده باشد. محال است که عبودیت باشد، ترک معصیت باشد، معذالک انسان بیچاره باشد؛ نداند چه بکند چه نکند، محال است.
محال است که عبودیت باشد، ترک معصیت باشد، معذالک انسان بیچاره باشد؛ نداند چه بکند چه نکند، محال است.
«مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛ جن و انس را نيافريدم مگر براى آنكه مرا عبادت كنند.»(سوره ذاريات، آیه ۵۶) برای اینکه عبودیت ترک معصیت است در اعتقاد و در عمل؛ پس اگر کسی گفت: نمیدانم، متوقفم؛ چون از این کارها خیلی کرده، معلومات را گذاشته زیر پا، میگوید: نمیدانم. آیا کسی هست به من صدقه بدهد؟ راهنمایی بکند.
بابا این همه راهنماییها که شد چرا هیچش حساب کردی؟!
پس قهراً «کونوا دعاة إلی الله بغیر السنتکم»؛ با عملتان دعوت بهسوی خدا بکنید، نه با زبانی که آیا عمل بکنی یا نکنی. خود آن کسی که میگوید معلوم نیست عمل بکند یا نکند. فضلاً از آن کسی که میشنود. به آن کسانی که اعتقاد دارید به عملشان نگاه کنید، از عملشان سرمشق بگیرید. همین دعوت است، با کسی نشستوبرخاست بکنید که همین که او را دیدید، به یاد خدا بیفتید، به یاد طاعت خدا بیفتید، نه با کسانی که در فکر معاصی هستند و انسان را از یاد خدا باز میدارند.
پس قهرا میدانید گیر، سر خودمان است، والا کار ما درست است، بلکه انسان متأمل، انسانِ عاقل، بدکارها را میفهمد. نگاه میکند امروز، فردا، پس فردا، چطور شکست میخورند و هلاک میشوند، پس معلوم میشود بدی، هلاکت میآورد. از بیادبها هم آدم میتواند ادب را یاد بگیرد، فضلاً از با ادبها، از عمل آنها؛ پس انسانها دو قسمت میشوند: «متیقّن» و «غیرمتیقّن»؛ «یقیندار» و «شاک»؛ یقیندار میرود تا به آخر بهسوی یقین به شرط اینکه پایش را از یقینیات، از گلیمِ یقینیات، زیادتر دراز نکند و یقینیات را غیریقین نداند، با یقین راه برود، با غیریقین توقف کند تا به یقین تبدیل شود و احتیاط بکند تا یقین بشود.
مگر شهید شدن چیست؟ شهید شدن شکست خوردن است؟ نه سیدالشهداء علیهالسلام شکست نخورد، غالب شد، حالا هم غالب است پیش اهل بصیرت.
پس قهراً اشکال در کارهای ما زیاد است از جمله همین است که ما با اینکه یقین داریم بییقینیم، با یقینیم اما چنان یقین را کالعدمش کردهایم که گویی یقینی نداریم والاّ اگر با یقین معامله یقین میکردیم، با لایقین معامله لایقین میکردیم، راحت بودیم. ولو یقین داشتیم به اینکه شهید میشویم، نه مگر شهید شدن چیست؟ شهید شدن شکست خوردن است؟ نه سیدالشهداء علیهالسلام شکست نخورد، غالب شد، حالا هم غالب است پیش اهل بصیرت.
محال است خانههای کاغذی بقا، دوام و ثبات داشته باشند. با این بادها، با این بادهای مخالف، محال است اینها بقا داشته باشند.
یک زمانی هم خواهد آمد که نوع مردم، یقین پیدا خواهند کرد که چه راه خلافی بود ما رفتیم، [چه] راه بدی بود ما رفتیم. هفتاد و چند سال با شیوعیت [کمونیستی] زندگی کردند، بر ضد دین تبلیغات کردند، کارها کردند. کشتند هرکه را که با خودشان میگفتند مخالف است، بعد فهمیدند نه بابا آخرش چاهِ هلاکت است، آخرش هیچی است. این درندگی و توحش از این است که از همان روز اول خدا را فراموش کردند.
خاطرتان جمع باشد، اینهای دیگر هم (کفار و دشمنان دین)، اینهای دیگری که حالا هستند با آن همه تشخصاتی که دارند، آخرش پشیمان میشوند، اما یک روزی که پشیمانی هم شاید به حالشان فایده ندارد. آخرش محال است خانههای کاغذی بقا، دوام و ثبات داشته باشند. با این بادها، با این بادهای مخالف، محال است اینها بقا داشته باشند.
در فکر قول و مقال نباشیم، در فکر عمل باشیم. اگر در فکر عمل به معلومات باشیم دیگر خاطرجمع باشیم به اینکه شکست نخواهیم خورد روزبهروز روشنتر میشویم.
همین بقایشان را که میبینید چیست، درندهها هم این بقا را دارند. شب و روز مشغولِ فکرِ در این هستند که طرف را چه جوری اهلاک بکنیم. به دینِ کسی هم کار ندارند، مگر آن مقداری که مقدمه ریاست خودشان و توسعه ملک خودشان است مقدمیت دارد لفظ دین. اگر دین را بتوانند یک جوری بکنند که موافق با مقاصد سیاسی خودشان باشد همهشان متدین میشوند، همهشان میروند تو کنیسه، همهشان میروند عبادت میکنند. بله خیلی خیلی متعبد میشوند و متعبدین را با خودشان قرار میدهند. مقصود، خاطرتان جمع باشید یقین داشته باشید.
«سلمان» فردا را میدید، چون یقین داشت. ولذا گفت: «اگر سیّدِ شبابِ اهلالجنه را دیدید، خوشحالیتان بیشتر است»، در حالی که این قضیه، سالهای بعد واقع خواهد شد. میگویند سیدالشهدا همین [قضیه] را [در یکی از منازل کربلا] به یاد «زهیر» آورد. [این ماجرا مربوط به زمانی است] که [زهیر] خوشحال از جنگی برگشته بود و غنائمشان زیاد شده بود، [سلمان] فرمود اگر سیّد شباب اهلالجنة را ادراک کردید، «لکنتم اشدّ فرحاً» (خوشحالتر از این خواهید بود).
مقصود اینکه [افراد] روی زمین دو قسماند: متیقّن(اهل یقین) و غیر متیقّن. متیقن، سرفراز است و خدا میداند چه مقام عالی دارد؛ آیا هنوز آن مقام برای «سلمان» باقی است یا بالاتر رفته؟ همچنین «مقداد»، «أبوذر»، «عمار» و امثال اینها، آنهایی که روزبهروز [و در زمانهای دیگر] آمدند.
در فکر قول و مقال نباشیم، در فکر عمل باشیم. اگر در فکر عمل به معلومات باشیم، خاطرجمع باشیم شکست نخواهیم خورد، و روزبهروز روشنتر میشویم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»