هفت بار رسالهاش را بیاسم چاپ کردیم. راضی نبود اسمش را بنویسیم. وقتی هم که با اصرار زیاد راضی شد، فقط اجازه داد بنویسند: «العبد، محمدتقی بهجت»؛ آن هم با اِکراه.
کتاب مناسک حج ایشان را که چاپ کردیم، نوشتیم: «آیتالله بهجت»؛ خیلی جدی در حضور بزرگان توبیخمان کرد.
هنگامی که رسالهاش چاپ شد؛ یک روز مرا کنار کشید و فرمود: «علی آقا! تو هر کسی میخواهی باشی، باش! میخواهی حجتالاسلام باشی، باش! میخواهی آیتالله باشی، باش! میخواهی آیتاللهالعظمی باشی، باش! میخواهی مرجع تقلید باشی، باش! میخواهی اعلم فقها هم باشی، هیچ مانعی ندارد. پدرت یک طلبۀ معمولی بیشتر نیست!»
میگفت: «راضی نیستم دربارهام سخنی بگویی یا خدای ناکرده، در فکر تبلیغ و جذب کسی باشی، رساله را هم به کسی نده...!
آخر کار بعد از آنکه همه رساله دادند و همه گرفتند، اگر کسی طالب بود و اصرار کرد، مانعی ندارد.»