یکی از علمای بزرگ، بعضی از شاگردانش را جمع کرد و فرمود: من به شما اعتقاد داشتم، ولی از این عقیدهام برگشتهام یا ممکن است برگردم، زیرا مدتی است که استحضارم در مسایل کم شده است، پس چرا نمینویسید و به مردم اطلاع نمیدهید که به دیگری رجوع کنند. و استفتائات همچنان مانده است، گویا مراجعاتش مستمر بوده است. آنان گفتند: نمیدانستیم و اطلاع نداشتیم. و این در حالی بود که ایشان در میان علما شخص اول و بر همه مقدم بود. بعد به اطراف نوشتند که از ایشان رجوع کنند. این خیلی مطلب مهمی است.