صفحه اصلی

در حال بارگیری...
بیانات

خدایا مرا با ذوالنُّورین محشور کن!

آقایی می‌گفت: قدری کار ما در نجف سخت شده بود، و کار ما به جایی رسیده بود که با تُرُب خود را سیر نگه می‌داشتیم. از جایی بوی آبگوشت استشمام کردم، رفتم نزدیک، گفتند: بفرمایید. گفتم: سیرم، اما با چه، با فجل (تُرُب). لذا برای شکایت به حرم حضرت امیر علیه‌السلام رفتم و عرض کردم: حداقل ماهی یک بار به ما گوشت برسان. وقتی از حرم بیرون آمدم، دیدم بالای کفش‌داری، گروهی از طائفه بَکتاشی‌ها، که آنها دراویش سنی مذهب بودند، تکیه‌هایی مانند خانقاه داشتند و در زمان دولت عثمانی خیلی مهم بودند و خدام حرم به آنها احترام می‌گذاشتند و آنها هم به اینها چیزی انعام می‌دادند و در صحن حضرت امیر علیه‌السلام پشت سر حضرت روی دری نوشته شده بود:

صحن نجف صفاش از این تکیه فاش نیست           مگذر ز فیض تکیه بَکتاش تاش نیست

درهرحال، آن آقا می‌گفت: از آنها صدایی شنیدم که می‌گفت: «أَللهُم احْشُرْنِی مَعَ ذِی‌النورَینِ؛ خدایا، مرا با ذی‌النورین، یعنی عثمان، محشور کن»!

من هم از پایین با صدای بلند گفتم: آمین. خدام حرم به من گفتند: الآن به پایین می‌آید و تو را تعقیب می‌کند و برای تو دردسر می‌شود. گفتم: چه کنم؟ گفتند: از اینجا برو، فرار کن، به قصد فرار داخل حرم رفتم، ولی دیدم یکی از آنها آمد و به من رسید و به زبان عربی گفت: تو بودی که آمین گفتی؟ گفتم: بله. گفت: «رَحِمَک الله‏ُ، آمَنْتَ عَلی دُعاءِ الْغائِبِ؛

خدا تو را رحمت کند که به دعای شخص غایبی آمین گفتی!» و به من یک لیره عثمانی داد، که در آن زمان از لیره انگلیسی باارزش‌تر بود و عیار آن بهتر و بیشتر بود. شاید برای بیش از یک ماه مصرف گوشت و مخلفات آن کافی بود.

در محضر بهجت، ج۲، ص۳۵۷

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها