پیرمردی بهعنوان خادم و نگهبان و یا قرآنخوان در مقبره و آرامگاه آقایی بود و از آنجا بیرون نمیآمد، مگر برای ضرورت و رفع حاجت. تا اینکه پس از گذشت یازده ماه یکی از صاحبان مقبره نزد او رفت تا فاتحه بخواند. از طرف ناصرالدین شاه به دنبال او فرستادند که برگرد. وقتی ایشان از مقبره بیرون میآمد به آن پیرمرد که داخل آن مقبره بود گفت: هفته دیگر میآیم. پیرمرد هم به او گفت: هفته دیگر میآورندت. همانطور هم شد.