آیا کسی هست که بگوید: اگر کاری برایم روشن باشد میکنم، و تا روشن نباشد و ضد روشنایی باشد توقف میکنم؟!
در زمان رضاشاه پهلوی خیلی از اهل علم و طلاب از فقر و نداری بیچاره شدند؛ لذا برای کسب و بهدست آوردن مال و ثروت، طلبگی و تحصیل را رها کردند و عمامهها را از سر برداشتند، ولی از آنچه احتمال میدادند بدتر شدند! بهگونهای که گویی در خانوادهها قحطی آمده بود، وضع آنها بیبرکت شد و این وضع و فشار حدود هفت سال طول کشید.
ابتدا عقل انسان را از او میگیرند، و بعد از اینکه عقل در وجود او حاکم نبود، به خیال خام خود برای نجات از چاله به طرف چاه فرار میکنند و خود را در آن میافکنند! آیا کسی هست که بگوید: اگر کاری برایم روشن باشد میکنم، و تا روشن نباشد و ضد روشنایی باشد توقف میکنم؟!
ما مثل دیگران نیستیم، بلکه ائمه علیهمالسلام به ما خبر دادهاند که در آخرالزمان حفظ دین به حفظ آتش در کف دست میماند.۱