در سال ۱۳۳۲ در مدرسه حجتیه حجرهای داشتم. منزل مرحوم آیتالله بهجت رضواناللهعلیه نیز در مجاورت مدرسه حجتیه بود. بهطور طبیعی ما هر روز، چند مرتبه ایشان را زیارت میکردیم؛ مخصوصاً صبحها که به حرم مشرّف میشدند، گاهی ما هم توفیق داشتیم که در بین راه، برگشتن ایشان را ببینیم. سلاموعلیک و اظهار ارادتی میکردیم و ایشان هم بزرگواری میفرمود.
بعدها از دوستان درباره ایشان شنیدیم که ایشان هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ مسائل معنوی و اخلاقی، امتیازات زیادی دارند. این شنیدهها باعث شد که بیشتر از حضور ایشان استفاده کنیم. یکی دو سال بعد، منزل ایشان به گذر خان منتقل شد. آن خانه یک اتاق نسبتاً بزرگ داشت که وسطش پردهای کشیده بودند. گاهی که اجازه میگرفتیم و خدمتشان شرفیاب میشدیم، ما یک طرف پرده بودیم و خانوادهشان در طرف دیگر. در واقع یک اتاق بود که ایشان در آن زندگی میکردند.
آن خانه یک اتاق نسبتاً بزرگ داشت که وسطش پردهای کشیده بودند. گاهی که خدمتشان شرفیاب میشدیم، ما یک طرف پرده بودیم و خانوادهشان در طرف دیگر. در واقع یک اتاق بود که ایشان در آن زندگی میکردند.
از آن دوران این برایم سؤال بود که در میان این همه اسمای الهی، چرا ایشان ذکر «یا ستار» را زیاد به کار میبرد. بعدها به ذهنم آمد که ایشان از اینکه از اطراف و محیط اطلاع داشته باشند، خسته میشوند؛ چون چیزهایی را میدیدند که ما نمیدیدیم، چیزهایی را میشنیدند که ما نمیشنیدیم و برای اینکه توجه ایشان کمتر به این مسائل جلب شود، خیلی «یا ستّار» میگفتند.
با استمرار ارتباط، کمکم علاقهمند شدیم از معلومات فقهی ایشان هم استفاده کنیم. با چند نفر از دوستان خدمت ایشان رسیدیم و درخواست کردیم که درس فقهی شروع بفرمایند. پس از این، در یکی از حجرات مدرسه فیضیه درس فقه را شروع کردیم. ایشان پس از درس آیتالله بروجردیرضواناللهعلیه، تشریف میبردند مدرسه فیضیه و ما هم آنجا خدمتشان کتاب طهارت را میخواندیم. آیتالله بهجت مقیّد بودند که همیشه در درس آقای بروجردی شرکت کنند.
آیتالله بهجت از اینکه با عنوانی غیر از فقاهت شناخته بشوند، جدّاً خودداری میکردند و از بیان هر مطلبی که بر داشتن کمالات معنوی دلالت کند، پرهیز میکردند. کاملاً محسوس بود که سعی دارند هیچ امر غیر معمولی از ایشان بروز پیدا نکند. حتی میخواستند آنمقدار که از همۀ علما انتظار میرود، از ایشان انتظار نرود.
ایشان میفرمودند: «اگر با اهل تسنّن مواجه شدید... بحث را از اینجا شروع کنید که همه اهل تسنّن در مسائل فقهی به چهار نفر مراجعه میکنند که اینها یا مستقیماً شاگرد امام صادق علیهالسلام بودهاند یا باواسطه... خوب، وقتی تقلید از این شاگردها جایز باشد، آیا نمیتوان از استادی که خود این شاگردها به فضل او اعتراف کردهاند، تقلید کرد؟!».
پیش از شروع درس، گاهی یکی دو نفر بودیم و ایشان بهطور متفرّق مطالبی میفرمودند. گاهی حدیثی میخواندند، گاهی داستانی از اساتید و بزرگان نقل میکردند. ابتدا ما فکر میکردیم انتخاب این حدیثها یا داستانها اتفاقی است، ولی پس از مدتی در صحبت با دوستان به این نتیجه رسیدیم که بیان این حدیثها و داستانها جهتدار است. فرض کنید اگر لغزشی یا مشکلی برای من پیش آمده بود و کس دیگری هم نمیدانست، ایشان داستان یا حدیثی نقل میکردند که تنبیهی بر آن امر داشت و راهنمایی بود برای اینکه بفهمم چه باید بکنم.
مثلاً یادم هست ایشان میفرمودند: «اگر با اهل تسنّن مواجه شدید، نیایید بحث خلافت امیرالمؤمنین را مطرح کنید؛ بحث را از اینجا شروع کنید که همه اهل تسنّن در مسائل فقهی به چهار نفر مراجعه میکنند که به شواهد تاریخی خود اهل تسنّن، اینها یا مستقیماً شاگرد امام صادق علیهالسلام بودهاند یا باواسطه و همه اعتراف به فقاهت و اعلمیت امام صادق علیهالسلام دارند. خوب، وقتی تقلید از این شاگردها جایز باشد، آیا نمیتوان از استادی که خود این شاگردها به فضل او اعتراف کردهاند، تقلید کرد؟! میشود این کار را کرد؛ همانطور که شیخ شلتوت این کار را کرد و عمل به فقه شیعه را جایز دانست». توصیه کردند که از این منطق وارد بشویم. وقتی مذهب شیعه بهعنوان یک مذهب رسمی شناخته شد، مطالعه کتابهای ما برای آنها آزاد میشود و ما پیشرفت میکنیم.
تا امروز که پنجاه سال از این جریان گذشته، من هنوز راهی بهتر از این برای ارتباط با اهل تسنن پیدا نکردهام. کار بسیار سادهای هم هست.
وقتی که نهضت حضرت امام رضواناللهعلیه و نهضت روحانیت شروع شد و ماجرای حمله کماندوها به مدرسه فیضیه پیش آمد، مرحوم آقای بهجت ضمن اظهار حساسیت و تأسف نسبت به این مسائل، اصرار میکردند که سعی کنید این حوادث را ضبط کنید و بنویسید. مؤکداً اصرار میکردند که نگذارید اینها تحریف و فراموش بشود. همین اصرار ایشان باعث شد که این مسائل را دنبال کنیم. مبارزاتی که از آن زمان به رهبری حضرت امام رضواناللهعلیه و سایر مراجع شروع شد، یک بُعدش ضعیف بود؛ یعنی بُعد تبلیغاتی و فرهنگی. ایشان روی این بُعد از مبارزات تکیه میکردند.
تکیه کلام ایشان، انجام واجبات و ترک محرمات بود. هرکه از ایشان دستورالعملی میخواست، ایشان روی همین نکته تأکید میکردند.
مرحوم آیتالله مشکینی که رئیس مجلس خبرگان بود، نقل میکرد که: ما از حضرت امام میپرسیدیم که برای مسائل اخلاقی به چه کسی مراجعه کنیم؟ امام میفرمودند: به آقای بهجت. عرض میکردیم: ایشان نمیپذیرند، اِبا دارند از اینکه به این عنوان شناخته بشوند. امام میفرمودند: به ایشان مراجعه کنید و اصرار کنید.
بنده از مرحوم آقا مصطفی رضواناللهعلیه شنیدم که حضرت امام رضواناللهعلیه نظر خاصی به آقای بهجت دارند. جناب آقای مسعودی، تولیت سابق آستانه حضرت معصومه سلاماللهعلیها، نقل میکردند: «چندین بار وقتی مشکلی برای امام پیش آمد، من را فرستادند پیش آقای بهجت که برو ببین آقای بهجت چه میگویند».
مطلبِ کاملاً مشخص در زندگی ایشان این بود که تمرکز کردار و رفتار ایشان، بر محور تقرب به خدای متعال بود و بر این محور که کمال حقیقی برای انسان، جز در سایه اطاعت خدا و عمل به دستورات شریعت حاصل نمیشود و هیچ راه دیگری وجود ندارد. تکیه کلام ایشان، انجام واجبات و ترک محرمات بود. هرکه از ایشان دستورالعملی میخواست، ایشان روی همین نکته تأکید میکردند. ایشان بارها گفته بودند: «اگر ما به آنچه از شریعت میدانیم عمل کنیم، خدا آنچه لازم باشد به ما خواهد فهماند؛ لزومی ندارد که بگردیم دنبال اسراری که هیچکس نمیداند».
یکی از همسایههای نزدیکشان دو سه تا بچۀ کوچک داشت؛ بچهها مینشستند جلوی منزل ایشان و روی سکو بازی میکردند. یکی از روزهایی که در درس ایشان شرکت کردیم، با حالت بشاشت و شادی فرمودند: «من امروز چیزی از این بچهها یاد گرفتم». عین عبارتهای ایشان یادم نیست؛ مضمونش را میگویم. فرمودند: «من اینجا مطالعه میکردم که فقیری آمد در منزل و به این بچهها گفت: بروید از مادرتان نانی، چیزی برای من بگیرید و بیاورید. یکی از این بچهها گفت: برو از مامان خودت بگیر. این فقیر گفت: من گرسنه هستم، احتیاج دارم؛ تو برو به مامانت بگو چیزی به من بدهد. دو سه مرتبه این تکرار شد تا این فقیر بالأخره دید که این بچهها از جایشان بلند نمیشوند. رفت دنبال کارش. این بچه میفهمد که هرچه میخواهد باید از مامانش بگیرد؛ اگر این را ما یاد میگرفتیم که هرچه میخواهیم، برویم از خدا بخواهیم، بار ما بسته میشد».
آنچه من بهطور کلی از آموزههای امثال مرحوم آیتالله بهجت رضواناللهعلیه و منابع فرمایشاتشان استفاده کردم، این است که ما حق نداریم در هیچ حالی از وجود بندگان خاصّ خدا ناامید بشویم. خدا در میان بندگانش ذخائری دارد که همه را معرفی نمیکند. اولیای خدا مستور هستند. گاهی مسائلی اقتضا میکند که بعضیهایشان به اندازهای که مردم لیاقت استفاده دارند، شناخته بشوند.
آیتالله بهجت: ...این بچه میفهمد که هرچه میخواهد باید از مامانش بگیرد؛ اگر این را ما یاد میگرفتیم که هرچه میخواهیم، برویم از خدا بخواهیم، بار ما بسته میشد.
حدس ما و شاید بیش از حدس، این است که ایشان نهتنها واجبات و محرمات را انجام میدادند، بلکه مستحبات و آداب شرعی و اجتناب از مکروهات را هم از نظر دور نمیداشتند. نمونههای زیادی در طول سالهایی که با ایشان ارتباط داشتهام، دیدهام.
زمانی بود که در جریان بعضی فعالیتهای سیاسی، تصمیم گرفته بودم که مدتی در قم نباشم. چند ماه به اطراف استان یزد رفته بودم. زندگی طلبگی سادهای داشتم و کسی هم نبود که وقتی من نیستم، به وضع خانواده رسیدگی بکند. خانواده بعدها گفتند: یک روز همسر حضرت آیتالله بهجت تشریف آوردند در منزل و یک کیسه برنج با مبلغی پول به ما دادند. من تعجب کردم که ایشان منزل ما را از کجا میدانستند. وقتی میرفتند، پشت سر ایشان نگاه کردم، دیدم آقازادهشان سر کوچه ایستادهاند.
این رفتار به این معناست که آیتالله بهجت برای اینکه مرد با خانواده ما تماس پیدا نکند، همسرشان را همراه آقازاده فرستاده بودند که وقتی میخواهند آن مبلغ و آن کیسه را تحویل بدهند، خانمشان این کار را انجام دهد. بعدها متوجه شدم وقتی مرد خانوادهای مسافرت باشد، کراهت دارد که مرد دیگری درِ آن منزل برود و با همسر او صحبت کند.