اختلاف آقای قاضی۱ و آسید عبدالغفّار مازندرانی۲ در عقیده نبوده است، بلکه به احتمال بسیار زیاد این اختلاف در مسائل شخصی بوده است. حتی من در خواب آسید عبدالغفّار را دیدم و به ایشان گفتم: «برای آقای قاضی طلب مغفرت کنید»، در خواب قدری محاسنش سفید شده بود و پیرتر از آن زمانی بود که ما خدمت ایشان رسیده بودیم.
من در خواب آسید عبدالغفّار را دیدم و به ایشان گفتم: «برای آقای قاضی طلب مغفرت کنید»
در همان خواب آسید عبدالغفّار به آقای قاضی اشکالی گرفت که اصلاً اشکال اعتقادی نبود. اینها در عقیده اختلافی نداشتند، به دلیل اینکه همه شاگردان آسید احمد کربلایی۳ با آسید عبدالغفّار رفیق بودند، آسید عبدالغفّار هم از خود همینها بود، آقای قاضی با آشیخ غلامعلی قمی۴ رفیق بود، رفاقت آشیخ غلامعلی هم با آسید عبدالغفّار تا سالهای نزدیک به وفات آسید عبدالغفّار باقی بود، آشیخ غلامعلی هم از همینها بود، رفاقت او هم با شاگردان آسید احمد کربلایی برقرار بود. حتی آشیخ غلامعلی که میخواست سامرا برود و در آنجا مقیم شود، تمام لوازم و اثاثها و کتابهایش را به امانت در خانه آسید عبدالغفّار گذاشت. رفاقت آسید عبدالغفّار با دیگر شاگردان آخوند ملاحسینقلی۵ و آسید احمد کربلایی ـ غیر از آقای قاضی ـ سر جای خود بود. بین اینها اختلاف شخصی و خصوصی بود، ولی کار به جایی رسیده بود که گویا اختلاف عقیدهای داشتند. بله، این اواخر برخی مطالب از آسید عبدالغفّار نقل میشد که نشان میداد که ایشان در مذاق با اهل معقول و عرفان مخالفت دارند. مثل اینکه گفته بود: «روز قیامت با صاحب اسفار، محاجّه۶ خواهم کرد». چنین مطالبی از ایشان نقل میکردند. بههرحال اختلاف اینها اعتقادی نبوده است، ولی ناراحتی آسید عبدالغفّار از آقای قاضی به جاهای بالاتر از اینها رسید. آقای قاضی هم تحمّل میکرد، خیلی تحمّل میکرد، تحمّل مفصّل و عجیب و غریب، بهحدّی که آن مقدار تحمّل بهطور عادی مشکل است.
بههرحال انسان باید هر چه را که میداند معتقد باشد و عمل کند، و هر چیزی را که نمیداند توقف کند و با عصای احتیاط راه برود. چه کار داریم به اینکه این آقا و آن آقا و هزار نفر دیگر حرفی میگویند، و هزار و صد نفر جور دیگر میگویند. این اختلافات دردی از ما دوا نمیکند. در معارف و مباحث اعتقادی که تقلیدی نیست، حرف مردم اثری ندارد.