جائر(ابن ابی دؤاد) پیش خلیفه وقت(معتصم عباسی) آمد و گفت: «[چون] من نمک خلیفه را خورده ام، نباید بر خلیفه خیانت کنم. به شما می گویم [آیا شما] اقوال تمام علما را کنار گذاشتید و قول این اسود(کنایه توهین آمیز به امام جواد-ع-) را بر همه مقدم داشتید، و حال آنکه شَطری (بخشی) از این امت او را امام می دانند نه شما را؟» عمده [سخن او هم] این [قسمت] است.
[خلیفه به او گفت]: راست می گویی؟
گفت: بله.
[خلیفه] به قوم و خویش خود، ام الفضل -که از دربار ماهیانه داشت- سفارش کرد، که او را مسموم کنید.[ام الفضل] کارش را که کرد، گاهی به گریه میافتاد. [حضرت جواد فرمود]: چرا گریه می کنی؟! [بدان که خداوند] تو را به دردی مبتلا میکند که هیچ راهی برای معالجهاش نیست، [و لذا ام الفضل] تمام ثروتش را خرج کرد، [اما] خوب نشد. [امالفضل] از امام جواد سلاماللهعلیه اولاد نداشت، [و حضرت] از [همسر دیگرش که از] اولاد عمار یاسر [بود] یک ذرّة (یعنی فرزند) داشت.
بالاخره [امالفضل] کاری کرد که امام آن شربت را میل فرمود.[امام جواد-ع-] به او گفت تو گریه می کنی؟
- حالا او را کشتی چرا او را از بالای بام پایین انداختی و [جسم مبارک امام جواد-ع-] سه روز روی زمین ماند؟
- خیال نکنید آنها از جهنم آمده بودند و ما از بهشت، و این کارها از ما دور است! تمام این خیالها سبب این کار میشود.
حالا ما تحقیقا فهمیدیم به اینکه [آیتالله شیخ فضلالله] نوری را [استعمار]کشت برایاینکه چرا مشروطه نمیشوی؟ و آیتالله بهبهانی را بعد از یک سال کشت که چرا مشروطه شدی، چرا مطیع ما نمیشوی؟ مشروطه شدن مقدمیت دارد برای اینکه مستقل (مسلط) شود بر تمام این فلان (سرزمین و کشور).