من از سال ۶۰ طلبه شدم و از همان اوایل که به قم آمدم در نماز آیتالله بهجت رحمهالله شرکت کردم. فکر میکنم اواخر ۶۵ یا ۶۶ همین حدودها بود، یک درخواست کردم از آقا که من یک نصیحت اخلاقی میخواهم. ایشان اشاره کردند به اینکه برخی از افراد معروف نزد ایشان آمدهاند و ایشان نپذیرفته است. ظاهراً مرحوم آیتالله مشکینی و اعضای خبرگان، از مرحوم امام خواسته بودند درس اخلاقی برایشان بگذارد. امام فرموده بود: «بروید از آقای بهجت بخواهید. ولی ایشان قبول نمیکند، اصلاً کسی را راه نمیدهد، شما اصرار بکنید». آنها هم آمده بودند اصرار کرده بودند و آقا هم قبول نکرده بود. خبرش هم پخش شده بود.
به هر حال ایشان گفت: نمیتوانم. میبینی که مریضم، استخارهها را با دست اشاره میکنم، حرف زدن برایم سخت است. گفتم: آقا پنج دقیقه، ده دقیقه. گفت: از من خواستند یک ربع، نتوانستم، میخواهی کتاب معرفی کنم؟ گفتم: نخیر آقا! کتاب دارم. من شما را میخواهم. گفت: من وقت ندارم. گفتم: من وقتتان را نمیگیرم. از مسجد تا خانه این را از من نگیرید، همین من را بس است. گفت: از همینها باید درس بگیری و اشاره کرد به زمین و زمان.
آرامآرام مقید کردم خودم را که بعد از نماز با آقا تا خانه باشم. اولین بار که خدمت آقا رفتم، آقا به من گفت از ما دست بردارید. بروید دنبال علمایی که خودشان نور هستند و نور میدهند و دیگران را روشن میکنند. من از آن علمای سوئی هستم که آخرالزمان میآیند.
این تعارف نیست؛ اصلاً بنده باید خودش را اینطوری ببیند و نباید هیچ خیری را از خودش ببیند، این در حالی است که آیتالله جوادی آملی فرمودند: «کم نیست آدم نود و اندی سال عمر بکند و یک امتحان ردی و تجدیدی نداشته، همهاش قبولی باشد».
گفتم: من وقتتان را نمیگیرم. از مسجد تا خانه این را از من نگیرید. گفت: از همینها باید درس بگیری و اشاره کرد به زمین و زمان.
بعد دوباره رفتم خدمت آقا، عرض کردم آقا اینکه فرمودید از همینها درس بگیر یعنی چه؟ من نفهمیدم. میخواستم از ایشان بهصورت خاصتر و جزئیتری دستور بگیرم. گفتند: «اگر این را نفهمیدی، دیگر هیچی نمیفهمی».
زمانی از آقا سؤال شده بود که میخواهیم سلمان باشیم. آقا گفته بود: «چرا میخواهی سلمان باشی؟ خوب خودت باش! خدا یک خلقت دیگری هم کرده»؛ یعنی اول خودت باش، تا خودت را پیدا نکنی، الگو هم به دردت نمیخورد.
آقا میفرمودند: شاگردهای مرحوم سید بحرالعلوم به او خیلی اعتقاد داشتند. یک وقتی دیدند یکی از شاگردهایش گریه میکند. گفتند: چه شده؟ گفت: من جهنمی هستم. گفتند: آخر چه کسی به تو گفته؟ امام علیهالسلام را خواب دیدی به تو گفته؟ گفت: درس استاد بودم ایشان از بهشت و جهنم صحبت میکرد. گفت: مثلاً تو بهشتی و تو جهنمی هستی و به من اشاره کرد. اگر یک وقت آقا جدی من را نگاه میکرد، من هم اوضاعم به هم میریخت که کجای کار گیر است.
ایشان مرکز ثقل برنامههای خود را در نماز قرار داده بود و من فکر نمیکنم کسی قابلیت داشته باشد و نماز آقا را درک کرده باشد و بگوید من هیچ از نماز آقا بهرهای نبردم. بنابراین مرکز ثقل تربیت معنوی ایشان همان نماز بود و پس رحلت امام مراجعات گستردهتر شد که علاوه بر شهرهای ایران از کشورهای دیگری مراجعه کننده وجود داشت. همچنین خیلی وقتها که از آقا دستور میخواستند، میفرمودند: همین نماز هم برای من خوب است هم برای شما. وقتی آقا میفهمید اهل قم است میتواند بیاید، میگفت همین نماز را بیا.
صراحتاً میفرمود: نماز انسان را به عصمت میرساند. برادرم دانشجو بود و در خوابگاه میماند. میگفت یک رفیق همخوابگاهی دارم، در خدا، پیغمبر، معاد، برزخ، قرآن و همه چیز شبهه داشت. هرچه میگفتیم یک اِنقُلْتی، میآورد. یک هفته به او گفتیم بیا این هفته برویم قم. میرویم نماز آقای بهجت. گفت من اسم آقای بهجت را شنیدم دوست دارم بیایم. به نماز آمد. کمکم منقلب شد و شروع کرد به گریه. بعد از نماز گفت دیگر هیچ شبههای ندارم.
یکی از دوستان عزیز ما میگفت طلبهای از آقا درباره تبلیغ پرسید و گفت به فلان شهر میروم که شهر خودش نبود. آقا به او فرمودند: عجب! شما برای فلان استانید؛ چرا میروی آنجا؟ مگر از امّت قهر کردی؟ استان خودت اولویت دارد، آنجا بیشتر نیاز دارند.
یک وقتی آقا از من سؤال کرد لاهیجان کجا منبر میروی؟ گفتم آقا هم شهر منبر میروم و هم روستا. آقا گفت: در روستا، آنها حق زیادی بر گردن شما دارند.
ولی یک دستور کلی که ایشان داشتند اینکه میفرمودند: «در این کار که داری میروی (امامت جمعه) مواظب باش در حرام واقع نشوی، دوم اینکه ولایی باش» مقصود شدت اتصال به اهلبیت علیهمالسلام و کمک گرفتن از امام عصر علیهالسلام بود.
یک وقتی کسی به آقا گفت: برای ظهور دعا بفرمایید. ایشان فرمود: «برای ظهور به آن آقا گفتند، گفت که یک امام مانده میخواهید او را هم بیاورید، بکُشید و راحت شوید؟».
فرمودند: «کتاب معراجالسعادة را بگیر هر روز یک صفحه، بیشتر نه، هر روز یک صفحهاش را بخوان و عمل کن»
اوایل یادم هست رفتم خدمت آقا عرض کردم آقا چه کار کنم؟ گفت: چه شده؟ گفتم: نماز شب موفق نمیشوم. گفت: درست میشود. اصلاً گویی آب سردی روی سرم ریخته باشد. من آرام گرفتم. البته بعد هم برای بیدار شدن من را راهنمایی هم کردند و فرمودند: «آن دعای مصباحالمتهجد که برای خوابیدن است را بخوان و شبها آب کمتر بخور چون آب رطوبت بدن را بالا میبرد خواب سنگین میشود».
اصرار آیتالله بهجت این بود که دعاها و نکاتی را که سفارش میفرمود، مستند به اهلبیت علیهمالسلام باشد، که مثلاً مرحوم شیخ عباس در کتابش دارد یا مصباحالمتهجد این دعا را دارد.
شخصی آمد خدمت آقا و گفت: نصیحتی بفرمایید. فرمودند: «کتاب معراجالسعادة را بگیر هر روز یک صفحه، بیشتر نه، هر روز یک صفحهاش را بخوان و عمل کن» بعد آن شخص در این طول مدت هر روز یک صفحه را میخواند و هر جا مشکلی داشت و برایش سؤالی ایجاد میشد، از آقا سؤال میکرد، آقا هم راهنمایی مینمود.
همچنین یکی از دوستان میگفت: «من یک وقتی از بازار خرید کرده بودم و در بازگشت از بازار نماز از جلوی درب مسجد آقا رد شدم ـ تا آن وقت نماز آقا هم نرفته بودم؛ میشناختم آقای بهجتی هست و ارادتی و عرض سلامی داشتیم ـ در دستم وسایل خانه بود. دیدم آقا از در مسجد بیرون آمده به سمت خانه میرود، سلام کردم. گفت: سلام علیکم. همینطوری به دلم آمد، گفتم: آقا یک دستوری بفرمایید. گفت: «پنجشنبهها و جمعهها بروید زیارت اهل قبور خوب است برای شما».
من معتقد بودم خیلی از امور به دست ایشان است و در آنها نقش دارد. حس میکردم خیلی از مسئولیتها در عوالم بالا به دست ایشان است. پس از رحلتشان هم متوجه شدم مسئولیت بعضی از جریانهای بزرگ جهان اسلام، به دوش ایشان است. مثلاً بعضی جریانات حزبالله لبنان، و یا همین انقلاب اسلامی خودمان که از ایشان برکاتی میرسید و ایشان باطناً نقش داشت، اگرچه در امور جزئی عالم ریز نمیشد.
یک وقتی ایشان به من فرمود: با همسایههایت ارتباط داری؟ گفتم: نهخیر. گفت: چرا، با همسایه ارتباط داشته باش. ما در نجف کسانی داشتیم که اینها سرشان درد میکرد کسی مشکل داشته باشد.
مرحوم آقای معصومی اشکوری که در سن چهل و اندی سال فوت کرد. کتابی هم دارد دو چوب و یک سنگ که بهصورت رمزی نگاشته. وقتی پیش ایشان میآمدند که مثلاً باران زیاد شده چیزی مینوشت باران قطع میشد، یا یک چیزی مینوشت باران میآمد، یا برای بچهدار شدن دستوراتی به این و آن میداد، و مسائلی از این دست و جزئیاتی که مردم با آنها گریبانگیرند. آیتالله بهجت میگفت: «شاید همین کارها باعث شد که عمرش کوتاه شده». من فهمیدم ایشان در جزئیات خیلی دخالت مستقیم نمیکنند، مگر یک مصلحتی باشد، آن رضایت بالاتر خیلی مهمتر است. مثلاً در موردی، مریضی بود که تصادف کرده بود و بیش از دو ماه در کما بستری بود، آقا فرمودند: «به او آب زمزم و تربت بدهید، برای بهبودیش دعا میکنم». پس از دو ماه و اندی از کما بیرون آمد، ولی در مورد دیگر شاگرد آقا مبتلا به سرطان شد. آقا خیلی هم احساس ناراحتی میکرد، اما خوب نشد و از دنیا رفت.
یک وقتی ایشان به من فرمود: با همسایههایت ارتباط داری؟ گفتم: نهخیر. گفت: چرا، با همسایه ارتباط داشته باش. ما در نجف کسانی داشتیم که اینها سرشان درد میکرد کسی مشکل داشته باشد. مشکل که میدیدند حل میکردند، میگفتیم شما مگر بیکارید؟ میگفتند: نه، ما هر مشکلی از هر مؤمنی حل میکنیم، یک کرامت از امیرالمؤمنین علیهالسلام میبینیم.
میگفتند: منبر باید با حدیث و روایت باشد؛ اهلبیتی باشد، با قرآن و عترت باشد، ما منبریای را در نجف دیدیم که ایشان فقط روایت میخواند و در تفسیر روایت هم فقط روایت میخواند. البته مواردی را هم داشتیم که آقا از دعوت دوباره شخص منبری نهی میکرد. از سخنرانهایی که عریان در مورد عرفان صحبت میکردند اصلاً خوششان نمیآمد.
مرحوم آیتالله بهجت سرعت انتقال عجیب و غریبی داشتند، از مباحث صلات یا طهارت میروند به مباحث حدود یا قضا یعنی همه فقه نزدشان آماده است. یکی از کسانی که عضو شورای استفتا بود که سالها در دفتر یکی از مراجع دیگر هم کار میکرد، گفته بود: من سی سال در شورای استفتای فلان مرجع بودم، بحث جدید که مطرح میشد، ایشان میفرمود که عروة یا فلان کتاب را بیاورید. اما در این پانزده شانزده سالی که من در شورای استفتای آیتالله بهجت هستم یک بار ایشان در این سؤالات جدید، نگفت که فلان کتاب را بیاورید. در فقه خیلی فکور بود.
عقیدهشان بر این بود که بهترین کتاب فقهی که از دوران غیبت صغری نوشته شده است که از جهت گستردگی جامعترین است، همین «جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام» است که مبنای درسشان هم، همین کتاب قرار داده بودند.
گاهی اوقات آقا پیش از درس صحبتهایی درباره مشروطیت، سیاست، اجتماعیات و اخلاقیات و خاطراتی میفرمودند. ما بعدها فهمیدیم که هر کدام از این صحبتها مربوط به کسی است و ضمیر مرجع خودش را پیدا میکند.
بعضیها آقای بهجت را فقط یک آدم زاهد و عارف و عابد میدانستند، نهخیر ایشان از برجستهترین شاگردان شیخ محمدحسین اصفهانی است. آیتاللهالعظمی شبیری میفرمودند: «وقتی آقای بهجت به قم آمدند، ما گفتیم برویم از آقای بهجت مبانی شیخ محمدحسین اصفهانی را بگیریم. آمدیم خدمت آقای بهجت دیدیم که نه ایشان خودش صاحب فکری است».
از جمله مواقعی که ایشان خیلی نگران، ناراحت و منقلب بود، شهادت سید عباس موسوی، دبیرکل حزبالله لبنان بود. وقتی از مسجد خارج میشد میگفت: مگر چه کرده که کشتندش؟!
ایشان در مباحث تاریخ مشروطیت، خیلی دقیق بود و خیلی گوشزد میکرد. در تاریخ سابقین ـ زمان امیرالمؤمنین و باقی ائمه علیهمالسلام ـ ظرایفی را از ایشان شنیدم که اولین بار بار بود میشنیدم.
در خیلی از مسائل اقتصادی که المشنگه به پا میکردند، انتظار داشتند که آقا خیلی شتاب بگیرد و تند باشد، مثلاً یادم هست یک نامههایی برای آقا نوشتند که به امام زمان توهین و جسارت کردند. آقا میفرمود: نهخیر توهین نیست، صحبتش یک مقدار سبک بوده.
از جمله مواقعی که ایشان خیلی نگران، ناراحت و منقلب بود، شهادت سید عباس موسوی، دبیرکل حزبالله لبنان بود. وقتی از مسجد خارج میشد میگفت: «مگر چه کرده که کشتندش؟ چرا کشتندش؟» گویا روضه میخواند. من در نماز آقا با بچههای حزبالله لبنان رفیق شدم. چندتا از این شیوخ با حال حزبالله به نماز آقا میآمدند. اکثرشان اهل سجدههای طولانی بودند. همچنین شیعیان عربستان از قطیف، احصاء خدمت آقا میآمدند و ایشان آنها را خیلی تحویل میگرفت.
مرحوم آقای محمدی عراقی ـ که خیلی مرد بزرگواری است که کتاب الحدائقالناظره را هم تصحیح کرد و کتاب سال شد و جوائزی گرفت ـ مریض شد، و کسی اصلاً احوالش را نمیگرفت، مثل اینکه کسی خبر نداشت این پیرمرد مریض شده است. آقا به کسی مبلغی پول داد و گفت برو منزل آقای محمدی عراقی و سلام ما را برسان و یک احوالی از ایشان بگیر. آقای محمدی عراقی خیلی تحت تأثیر قرار گرفت، گفته بود: اصلاً کسی نمیدانست من مریضم؛ کسی احوال من را نمیگیرد. بعد از آن هم که خوب شده بود، مقید بود نمازها را میآمد پشت سر آقای بهجت میخواند.
من بارها این را دقت کردم، هر کس به آقا خیری میرساند، مثلاً برایشان یک نان میگرفتی که کاری نیست اصلاً، اگر به چندین برابر جبران نمیکرد دستبردار نبود. خیلی رئوف و مهربان بود. اگر هر کسی این طور آدمی پیدا کرد، به همه چی رسیده است، مگر اینکه خودش چشمش و گوشش را ببندد و بخواهد بهره نگیرد.