صفحه اصلی

در حال بارگیری...

ذکرها فرشته‌اند

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت پنجشنبه ١۶ اسفند ماه ١٣٩٧

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
داشتیم پشت سر آقا راه می آمدیم که شخصی نامه ای در بسته را آورد و دست آقا داد. آقا مشغول ذکر بودند. دست دراز کردند که نامه را بگیرند، یک نگاه آموزنده و تأدیبی به آن شخص کردند و گفتند: «معلوماتتان را زیر پا گذاشتید، حالا این نامه را آوردید برای ما؟!». (براساس خاطره یکی از شاگردان) ذکرها فرشته اند، ص٨٧...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت پنجشنبه ٩ اسفند ماه ١٣٩٧

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
مادرم که به رحمت خدا رفت، پدرم تنها شد. کاری هم نمی توانستم بکنم. چون من ساکن آن شهر نبودم. به آقا ماجرا را گفتم. گفتند: «بروید پیش پدرتان. مشکلی نیست. از همانجا درستان را ادامه دهید. ولو با یک نوار صوتی». (براساس خاطره یکی از شاگردان) ذکرها فرشته اند، ص٨٨ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت پنجشنبه ٢ اسفند ماه ١٣٩٧

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
مقید بودم که برای هر سفری از ایشان باید اجازه بگیرم. بیست وپنج سال به همین شکل، اجازه گرفتم و رفتم. اغلب سفرهای تبلیغی بود. یک بار آمدم و گفتم: «حاج آقا! مردم می گویند بیایید اینجا زندگی کنید، اینجا نیاز است. به نظر شما چه کنم؟». آقا گفتند: «نه! همین محرم و صفر بس است». (براساس خاطره یکی از شاگردان)...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت پنج شنبه ٢۵ بهمن ماه ١٣٩٧

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
نوۀ دختری مرحوم آقای کمپانی رحمه الله (آقای اصفهانی) آمدند خدمت آقا و خودشان را معرفی کردند. آقا بلافاصله گفتند: «برای اموات قرآن بخوانید. صدقات بدهید. آدم برای اموات قرآن بخواند و صلوات بدهد، آنها هم بلدند که چطور مکافات بدهند عمل شما را». (براساس خاطره یکی از شاگردان) ذکرها فرشته اند، ص٨۴   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت پنج شنبه ١٨ بهمن ماه ١٣٩٧

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
نزدیک صندلی ایشان بودم. ایشان دست گذاشته بودند روی دستۀ صندلی. تا خواستم دست ایشان را ببوسم، دستشان را کشیدند. فرمودند: «راضی نیستم به اینکه سیّد دستم را ببوسد». (براساس خاطره یکی از شاگردان) ذکرها فرشته اند، ص٨٠   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت پنج شنبه ١١ بهمن ماه ١٣٩٧

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
در محضرشان بودم. به من اشاره کردند که بعد از درس بنشینم و بیرون نروم. رفقا که رفتند و اتاق خالی شد، آقا از من اسمم را پرسید. گفتم: «ممتاز حسین نقوی». بعد آقا تشریف بردند به اتاق کتابخانه. وقتی برگشتند، به جای عمامه، یک کلاه سفید گذاشته بودند روی سرشان. یک بسته لباس سفید هم در دست گرفته بودند. گفتند:...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت پنج شنبه ۴ بهمن ماه ١٣٩٧

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
یک بار توی حرم امام رضا علیه السلام همراه ایشان بودم. به آخرین در که رسیدیم که از آنجا ضریح پیدا بود، آقا خم شدند و خودشان را روی زمین انداختند و زمین را بوسیدند. من نگران شدم که نکند آقا زیر دست و پا بماند. (براساس خاطره یکی از شاگردان) ذکرها فرشته اند، ص٧٧   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت پنج‌شنبه ٢٧ دی ماه ١٣٩٧

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
بعد از ده سال که از اولین و آخرین ارتباطم با ایشان گذشته بود، ایشان را در حرم دیدم. سال ٧١ -٧٢ بود. من آن روزها مشکل مهمی داشتم که ذهنم را مشغول کرده بودم. آمده بودم حرم که بعدش بروم حوزه. آقا بعد از جواب سلام برگشتند به من گفتند: «انسان باید کدخدا را ببیند تا اهل ده را بچاپد!». این صحبتشان خیلی منق...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت پنج‌شنبه ٢٠ دی ماه ١٣٩٧

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
داشتم توی خیابان می‌رفتم که یکهو به دلم افتاد سراغ آقا بروم. رفتم در زدم. خودشان در را باز کردند. پرسیدند: «فرمایشی دارید؟». گفتم: «می‌خواهم چند دقیقه‌ای در خدمتتان باشم». گفتند: «هفت هشت دقیقه اشکالی ندارد». من با اینکه غریبه بودم، راهم دادند و رفتم داخل. از من پرسیدند: «اهل کجایید و چه می‌کنید و چ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت پنج‌شنبه ١٣ دی ماه ١٣٩٧

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
صبح‌های زود، مسیرشان از منزل تا حرم، از سمت گذرخان بود. دری که نزدیک فیضیه است، همان دری که قبر شیخ فضل‌الله نوری(ره) هم هست. از آنجا وارد می‌شدند. بعد از زیارت هم در مسجد بالاسر (مسجد امام خمینی(ره)) به یک ستون تکیه می‌دادند و برای علمای مدفون در آنجا فاتحه می‌خواندند. از در سه‌راه موزه که الآن شبس...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها