صفحه اصلی

در حال بارگیری...

به شیوۀ باران

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٧ مرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
می‌خواست از طرف آقای بهجت، به طلبه‌های نجف شهریه بدهد. آقا وقتی شنید، گفت شرط دارد: اول اینکه «ایشان این اقدامش با  رضایت قلبی باشد؛ نه به‌خاطر رودربایستی...» دوم اینکه «از من اسمی  نبرند. شهریه را از طرف «اهل علمی از قم» بدهند!» بندۀ خدا گفته بود: «این شدنی نیست؛ محل سؤال و ابهام می‌شود.» آقا با اک...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٣١ تیر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
قبل‌تر محافظ یکی از مراجع بود. بعد از فوت آن مرجع، آمده بود به‌اصرار که محافظ آقای بهجت بشود. خانوادۀ آقا هم قبول کردند و با خودش در میان گذاشتند. گفت: «آن وقت چه کسی می‌خواهد از آن محافظ، محافظت کند؟» گفتند: «خدا» گفت: «همان خدا، از من هم محافظت می‌کند.» به شیوه باران، ص٢۶ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢۴ تیر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
هم‌سایه بودیم. همسرم فوت شده بود؛ اقوام از شهرهای دور و نزدیک آمده بودند و چند روز مهمان داشتیم. سر و صدای مهمان‌ها تا خانۀ هم‌سایه‌ها می‌رفت؛ مخصوصاً خانۀ آقا که دیوارهایش خیلی کوتاه بود. یک روز آقای بهجت آمد دم در؛ مقدار قابل توجهی هم پول داد دستم. بعدها که دست و بالم بازتر شد، خواستم پول را برگرد...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٧ تیر ماه ١٣٩٩

مهدویت
داشت می‌رفت مکه، و می‌خواست آنجا هرطور شده امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را ببیند. رفته بود دستورالعمل بگیرد که چه کند برای رسیدن به این آرزو؟ منتظر بود بشنود که فلان‌ذکر را این‌قدر تکرار کن؛ یا فلان‌نماز را این تعداد شب بخوان. آقا اما فقط گفته بود: «تا ما چقدر به‌وجود و حضور حضرت  عجل‌الله‌ت...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٠ تیر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
با احمد رفیق بودیم؛ اما چندسالی بود که به‌خاطر یک اختلاف مالی، میانۀ‌مان شکرآب شده بود. هر کدام‌ حق را به خودمان می‌دادیم. گرۀ دعوا که کور شد، برای قضاوت رفتیم پیش آقای بهجت. اول احمد حرف‌هایش را زد، بعد هم من از سیر تا پیاز ماجرا را گفتم. این میان، احمد برای کاری از اتاق بیرون رفت. حرف‌های من که تم...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٣ تیر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
 سوز سرما، دانه‌های ریز برف را با خودش این‌طرف و آن‌طرف می‌برد.  روی سنگ‌فرش‌های صحن، لایۀ نازک یخ نشسته بود.  خواستیم برویم حرم.  گفتند: «حرم را بسته‌اند و فقط صحن باز است.»  آقا که شنید، گفت: «حرم را بسته‌اند؛ درِ عبادت را که نبسته‌اند!»  همان‌جا در ایوان صحن، توی سرما نشست.  دعا و نمازش در حرم دو...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٧ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
وسط نماز جماعت هفت‌هشت نفرۀ‌مان، صدای مهیبی بلند شد؛ شعله‌های زرد و نارنجی از داخل بخاری نفتی زبانه کشید. دست‌پاچه و هراسان نماز را شکستیم و پریدیم بیرون. آتش فرونشست. آقا آرام نشسته بود آن جلو... رسیده بود به سلام آخر نماز... به شیوه باران، ص٣١ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٠ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
گفته بود: «توی حرم که مشغول نماز و دعا هستم، هر کس می‌آید کنار سجّاده‌ام، منتظر می‌نشیند تا سؤالی کند یا حرفی بزند، از همان لحظه‌ او را هم در آن نماز و دعا شریک می‌کنم.» به شیوه باران، ص٣٠ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٣ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
توی همه این سال‌ها یکی‌دو بار بیشتر نگفت «من»؛ یک بارش وقتی بود که امام خمینی قدس‌سره از دنیا رفته بود؛ رهبر معظم انقلاب آمد و از سنگینی بار امانتی که دستش داده‌اند، حرف زد. آیت‌الله بهجت بعد از چند لحظه سکوت، سر بلند کرد و گفت: «الحمدلله شما به مبانی مستحضرید. اگر به آنچه می‌رسید، طبق موازین عمل کن...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ۶ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از مرتبطین
ازش خواسته بودند که باز هم نصیحت‌شان کند. کاغذ کوچکی فرستاد و گفت: «برای آن‌ها که موعظه خواسته‌اند، این را بخوانید.» نوشته بود: «آقا! حرف‌های قبلی عمل شد، که بقیه‌اش را می‌خواهید...؟!» به شیوه باران، ص٢٧ ...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها