گاهی همحجرهایها با هم قرار میگذارند. یک بار این یک کیسه برنج میآورد با هم میخورند، بار بعد آن یکی؛ یک بار این روغن میخرد، بار بعد آن یکی.
دو نفر همحجرهای بحثشان شده بود که نوبت کیست برنج بیاورد. خیلی بحث میکنند و به جایی نمیرسند. وقت نماز میشود، میروند نماز و بعد از نماز هم همراه آقا میروند تا خانهی ایشان. مدتی مینشینند، بعد که بلند میشوند بروند، آقا بلند میشود یک کیسه برنج میآورد، میدهد به این دو نفر و میگوید «نه نوبت شما بوده نه نوبت شما، این بار نوبت من بوده که برنج بیاورم».