صفحه اصلی

در حال بارگیری...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١ بهمن ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره:
چند روزی بود که مرتب در مورد مرگ صحبت می‌کرد.
آن روز هم وقتی می‌خواست به اتاق خودش برود، رو به مادرم کرد  و گفت: «می‌شنوی؟» مادرم گفت: «بله.»
 فلان آقا را در فومن می‌شناختی؟
 بله.
 یادش به خیر، همیشه این شعر را می‌خواند:
 «یاران و برادران، مرا یاد کنید.
رفتم سفری که آمدن نیست مرا»
بعد دوباره پرسید: «شنیدی؟» مادرم جواب داد: «بله! شنیدم.»
آقا لبخندی زد و رفت. آن روز نه معنی حرف‌هایش را فهمیدم و نه  علت خواندن آن شعر را. تا سه روز بعد که برایم معنی شد.
آن جمله‌ها، آخرین کلامش با مادرم بود.
 

این بهشت، آن بهشت، ص٨۶

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها