صفحه اصلی

در حال بارگیری...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٧ اردیبهشت ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا

در مسجد فاطمیه علیها‌السلام دیدم آقا به طرف من می‌آید؛
چهره‌اش برافروخته بود، اما آرام می‌آمد؛ به من که رسید، پرسید: «پول دارید؟»
سنگینی نگاه‌شان را حس می‌کردم؛ گیج و مبهوت بودم.
بی‌آن‌که علت سؤالش را بدانم، گفتم: «بله دارم!»
سرزنش‌آمیز گفت: «پس نخ و سوزن بخرید تا من و شما دهان‌مان را بدوزیم.»
زبانم بند آمد!
دست‌وپایم را گم کردم و با خنده‌ای تلخ، پرسیدم: «اصلاً نباید حرف  بزنم؟ این همه دیدنی را نادیده بگیرم؟»
گفت: «اسرار را نباید بازگو کنید! بازگویی برای خودت عُجب و  خودبینی می‌آورد و برای دیگران ناباوری، حسادت و احیاناً دشمنی.»

این بهشت، آن بهشت، ص٢۵

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها