میگفت به اینکه از ادخال سرور در قلب مؤمن، خداوند ملکی خلق میکند. اون ملک دفاع میکند از آدم.
میگفت به اینکه از ادخال سرور در قلب مؤمن، خداوند ملکی خلق میکند. اون ملک دفاع میکند از آدم.
آقا گفت به اینکه بقال خیلی به من داد بیداد میکرد که چرا نمیآیی از هندوانههای ما بخرید. تا یک دفعه از کثرت اصرار، رفت [از او] هندوانه بگیرد؛ آمد [کنار بقال که] داشت [هندوانه] جمع میکرد. دید هر چه [هندوانه] بَد [و خراب است]، آن را برای من جمع میکند. به نظر میشناخت (آن شخص با نگاهکردن میتوانست هندوانه بد و خوب را تشخیص دهد). [به بقال] گفت: آقا، یکی اینجا یکی اونجا، یکی اونجا، انقدر خودتان را زحمت ندهید، من این جور زحمتها را قبول ندارم. اینو بیار اینو بیار اینو بیار، به نظر میشناخت، آهان!
بقال گفت: آقا معلوم میشود که شما [هندوانهها را] میشناسید، [آقا] گفت: بله، شما را نمیشناختم.