در قاموس آمده است که: صندوقی را سیل در کناره رود نیل به کنار زد که در میان آن تابوت، لوح زنی بود، و بر روی آن نوشته و یا تراشیده شده بود که من فلانی (بختالنصر) دختر پادشاه حیره١ هستم که بعد از وفات پدرم و گرفتار شدن مردم به خشکسالی و قحطی یک مَن نقره به منظور خریدن غله برای حضرت یوسف علیهالسلام فرستادم، ولی ایشان غله نفرستاد و نقرهها را برگرداند، تا اینکه به همان اندازه طلا فرستادم، ولی باز غله نفرستاد و طلاها را رد نمود، سرانجام جواهرات گرانقیمتتر از آن را فرستادم، ولی باز آنها را برگرداند و غله نداد؛ لذا آن جواهرات را کوبیدم و آرد کردم و خوردم و در اثر آن کبدم از کار افتاده و تکهتکه شد. «فَأَی امْرَأَةٍ عاشَتْ کعِیشَتِی، وَ أَی امْرَأةٍ ماتَتْ کمِیتَتِی؟!؛ کدامین زن مثل من زندگی کرده و کدامین زن مثل من از دنیا رفته است؟!»؛ اوایل روزگار زندگی در منتهای نعمت و خوشی و ناز و در اواخر در نهایت ذلت و خواری و هلاکت.
آری، اگر انسان در خانه زیبا و حتی در طبقه هزارم هم باشد، دنیا همانند «لَبَیتُ الْعَنکبُوتِ؛ خانه عنکبوت»٢ سست و بیاساس، و سرای غرور و فریب است، و وقتی ویران شد همهاش فرو میریزد، و یا مانند خانهای است که روی پلی ساخته شده باشد و زیربنای آن ثابت و پابرجا نباشد و خراب گردد و فرو ریزد.