نقل میکنند: یک بهایی برای یک یهودی، حقانیت آیین خود را بیان میکرد و از او میخواست که بهایی شود، ولی هرچه برای او میگفت، او ساکت بود، تا اینکه روزی به یهودی اعتراض کرد که چرا این همه از حقانیت دین خود برای تو بیان میکنم، ولی تو قبول نمیکنی و ساکت هستی؟ این بار یهودی به او خندید. بهایی گفت: چرا میخندی؟ یهودی پاسخ داد: از این میخندم که مرا به دینی دعوت میکنی که ما خود آن را ساخته و روی کار آوردهایم و از آن ترویج میکنیم!