صفحه اصلی

در حال بارگیری...

داستان‌ها

داستان

اجازه از همسر

بالاخره قبول کرد برود حج، اما به این شرط که کسی خبردار نشود. یک روز از پسرش پرسیده بود: «همسرت راضی می‌شود که با من بیایی؟»، گفته بود: از خدایشان است....
داستان

وقت‌هایم را پیش‌فروش کرده‌ام

دوست داشت یک بار خصوصی با هم صحبت کنند. یک روز به خود او گفت: آقا! می‌خواهم با شما جلسه‌ای خصوصی داشته باشم. آقا لبخند زد، گفت: «وقت‌هایم در اختیار خودم نیست، همه را پیش‌فروش کرده‌ام!» برای تمام شبانه‌روز برنامه داشت. ...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها