صفحه اصلی

در حال بارگیری...

کرامات علما

بیانات

فردا خبر مرگ مرا اعلام می‌کنند

آقا شیخ مرتضی طالقانی رحمه‌الله حدود ۹۰ سال عمر داشت و در مدرسه آقا سید محمدکاظم یزدی رحمه‌الله در نجف اشرف بودند. هنگامی که برای ایشان عماری (برانکارت و تخت انتقال بیمار) آوردند و از ایشان استجازه نمودند که جهت معالجه به منزل انتقال دهند، فرمود: «قُضِی الأمْرُ، غَداً یخْبَرُ بِوَفاتِی؛ کار تمام شده...
بیانات

ده دیناری بود!

آقایی از معاریف و ائمه جماعت قم ـ که مدتی در نجف بود و همان‌جا متأهل و اولاددار شد و سپس به ایران آمد ـ می‌گفت: هفته‌ای بر من نمی‌گذشت که کرامتی در نجف نبینم. مثلاً هرگاه به شخصی احسان می‌کردم، در همان هفته به نحو احسن به من احسان می‌شد، و موارد زیادی از این قبیل را بیان می‌کرد....
بیانات

این هفته فلان روز آیت‌اللّه حکیم رحمه‌اللّه وفات می‌کند

آقایی که اهل جَفر بود، به آقای دیگر گفت: چیزی به تو می‌گویم، آن را به کسی مگو: این هفته، فلان روز آیت‌الله [سید محسن] حکیم رحمه‌الله وفات می‌کند. و چنان شد. دیدیم و شنیدیم که علما از همین تعلیم و تعلم‌های عادی حوزه به مقامات عالیه رسیده بودند. بله، «فَخُدْها بِقُوة؛ با قوت آن را بگیر»١ چیز دیگری است...
بیانات

با دو انگشت، آهن را دو نیم کرد!

آقایی بود در قزوین (ملا خلیل قزوینی رحمه‌الله، و یا غیر او) که محصلین و روشن‌فکران در اطرافش نشسته بودند، یکی گفت: اینکه خداوند راجع به حضرت داوود علیه‌السلام می‌فرماید که: «وَ أَلَّنا لَهُ الْحَدِیدَ؛ و آهن را برای او نرم کردیم»١ یعنی به‌وسیله آتش آهن را برای ایشان نرم نمودیم و منظور از آیه این است...
بیانات

از زاینده رودِ پر از طلا، بالاتر است!

مرحوم بیدآبادی به سید بحرالعلوم رحمه‌الله گفت: خدا به من چیزی عطا کرده است که اگر زاینده رود پر از طلا شود، باز از آن بالاتر و با ارزش‌تر است. در مقابل، شخصی به اشرفی (لیره طلا) گفته بود: همه مردم تو را برای چیز دیگر می‌خواهند، ولی من به تو عاشقم نه برای چیز دیگر! در محضر بهجت، ج۲، ص۱۵۳ ...
بیانات

ای کاش آن آب دهان را به صورت من می‌انداختند!

بعد به خدمت مرحوم آقا سید محمدتقی خوانساری رحمه‌الله جریان فحش و ناسزا و آب دهان انداختن به رویم را برای ایشان نقل کردم، ایشان فرمودند: ‌ای کاش آن فحش‌ها و اذیت‌ها را به من می‌کردند، ‌ای کاش آن آب دهان را به‌صورت من می‌انداختند. وقتی که آقا چنین فرمودند، حالت آرامش در من پیدا شد، ولی بعد از آن دیگر ...
بیانات

خداوندا، من از تو پول می‌خواهم

شخصی می‌گفت: برای خرید سیگار از خانه بیرون آمدم درحالی‌که یک قَران (هزار دینار سابق) همراه من بود، با صد دینار آن سیگار خریدم و بقیه را که نهصد دینار بود در جیب دیگر گذاشتم. وقتی که وارد حجره شدم، کسی از بالا صدا زد: اخوی! از آن نهصد دینار که در آن جیب دیگر داری، برای اهل‌بیت برادرت نان بخر که ندارن...
بیانات

فهمیدم توسّلم مستجاب شد

کار به جایی رسیده که در ابتلائات هم حال دعا کردن نداریم. در حدود سی چهل سال پیش جوان شکسته‌بندی در قم نقل کرد که روزی زن مُحجبه‌ای به درِ مغازه من آمد و اظهار داشت که استخوان پایم از جا در رفته و می‌خواهم آن را جا بیندازی، ولی در بازار نمی‌شود؛ چون می‌ترسم صدایم را افراد نامحرم بشنوند، اگر اجازه می‌...
بیانات

سوار بر شیر به سوی کربلا!

آقا شیخ علی زاهد قمی با آقای اشرفی رحمهماالله به کربلا مشرف می‌شدند، آقای اشرفی از ایشان سؤال می‌کند که آیا در این مدت که به کربلا می‌رفتید، چیز عجیبی مشاهده کرده‌اید؟ ایشان صحبت که نمی‌کرد، ولی دفترچه‌ای از جیبش بیرون آورد و به ایشان داد که در آن نوشته بود: مردی صالح مقید بود که شب‌های پنجشنبه از ن...
بیانات

عَلِی خَیرُ الْبَشَر، وَ مَنْ أَبی فَقَدْ کفَر

مرحوم میرزای نوری در سامرا دستور فرموده بود برای دو شبِ پنجشنبه و جمعه، صد نفر از طلاب را دعوت کنند، ولی اشتباهاً همه صد نفر را برای یک شب دعوت کرده بودند، و غذا به اندازه پنجاه نفر تدارک دیده بودند؛ لذا به خانه مرحوم آخوند ملا فتح‌علی سلطان آبادی رفتند و ایشان را از ماجرا باخبر نمودند. ایشان فرموده...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها