صفحه اصلی

در حال بارگیری...

به شیوۀ باران

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ۵ بهمن ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
این دهه‌های آخر عمر با اینکه خیلی سختش بود، باز هم کارهای شخصی را مثل همیشه خودش انجام می‌داد. برای تجدید وضو رفته بود توی حیاط. چند ساعتی گذشت و اهل خانه متوجه نبودنش شدند. دیدند روی زمین افتاده و همان‌طور تسبیح به دست ذکر می‌گوید. گفتند: «وقتی زمین خوردید، چرا صدا نزدید؟» گفته بود: «گفتم شاید خواب...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٨ دی ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
با امام خمینی قدس‌سره سَر و سِرّی داشتند. یک‌بار من هم با امام به خانۀ آقای بهجت رفتم. وارد که شدیم، آن‌ها نشستند به صحبت. امام نگاهی به من انداخت. خودم فهمیدم که باید بروم بیرون. ساعتی توی کوچه قدم زدم تا صحبت‌شان تمام شود. اینکه چه می‌گفتند و از کجا می‌گفتند را کسی نمی‌داند. امام می‌فرمود: آقای به...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢١ دی ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
از درِ مسجد وارد صحن جمکران شدیم. از بلندگو کسی با امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف درد و دل می‌کرد: «مولا جان! کاش می‌دانستیم کجا تشریف دارید...؟» آقا زیر لب زمزمه می‌کرد: «کجا تشریف ندارند؟!»   به شیوه باران، ص۴٠ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۴ دی ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
وقتی ازش می‌خواستیم برای یکی دعا کند، دیگر به این راحتی‌ها یادش نمی‌رفت. تا مدت‌ها بعدش می‌پرسید: «آن بندۀ خدا چی شد؟» روز آخری هم که دیدمش، گفت: «مریض شما حال‌شان بهتر شد؟» گفتم: «بله، فعلاً مرخص شده و توی خانه است.» گفت: «مراقب باشید بیماری‌اش برنگردد؛ برای شفای کامل صدقه  بدهید؛ به افراد زیادی صد...

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٧ دی ماه ١۴٠٠

گفتم: «یک ذکر خیلی بزرگ یادم بدهید.» گفت: «ذکری یادتان بدهم که از جواهرهای همۀ کوه‌های دنیا  و مروارید همه دریاها قیمتی‌تر باشد؟» گفتم: «بله.» منتظر یک ذکر عریض و طویل خاص بودم؛ که گفت: «استغفار... استغفار... استغفار! اگر بدانید در این استغفار چه گنج‌هایی نهفته است؛ روح را صیقل می‌دهد، راه‌ها باز می...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٣٠ آذر ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
پرسید: «شما کاری دارید؟» گفتم: «هفت‌هشت دقیقه می‌خواهم وقت‌تان را بگیرم.» گفت: «اگر هفت‌هشت دقیقه باشد، اشکالی ندارد.» حساب و کتاب زمان را داشت؛ می‌گفت: «بنا نداریم بیش از ضروریات حرفی بزنیم.»   به شیوه باران، ص۶٢ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٣ آذر ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
پسر آیت‌الله میلانی به دیدارش آمد و گفت: «همۀ آن‌هایی که اَقدم  از شما بودند، از دنیا رفته‌اند. دیگر کسی مقدم بر شما نیست. چرا رساله نمی‌دهید؟» ناراحتی دوید توی چهره‌اش؛ یک جوری رنگ چهره‌اش تغییر کرد که انگار حرف خیلی تلخی شنیده باشد. هروقت تعریف و تمجیدی دربارۀ خودش می‌شنید، همین‌طور می‌شد... به شی...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۶ آذر ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
دلم پول پاکیزه می‌خواست که بزنم به زخم خرج دوا و درمان بیماری. لنگ پنجاه‌هزار تومن بودم برای نسخۀ آزمایش و دلم به استفاده از پول بچه‌هایم راضی نمی‌شد. می‌دانستم پول در بانک می‌گذارند، وام می‌گیرند و آن پول‌ها توی زندگی‌شان وارد شده. دلم قرص بود که روزی را خدا می‌رساند. یک روز کسی از طرف آقای بهجت قد...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٩ آذر ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
توی دانشگاه، اخلاق پزشکی درس می‌دادم. سفارش می‌کردند: «حالا که آنجا هستید، توان علمی‌تان را بالا ببرید.» یک‌بار تصمیم گرفتم برای ترم جدید درس برندارم. گفتم،  استخاره کردند؛ بد آمد. چند ترم بعد، دوباره خواستم استخاره کنند. گفتند: «مگر شما برای این کار قبلاً استخاره نگرفتید؟!» در دانشگاه ماندگار شدم. ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢ آذر ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
رسیده بودم سر دو راهی انتخاب؛ یک طرف پیشنهاد رفتن به آذربایجان و تدریس در مدرسۀ دینی  باکو  بود؛ و طرف دیگر مسئولیتی سنگین و رنگین در همین قم خودمان. اینکه از فضای معنوی قم دور شوم و در باکو که فضایش با قم زمین  تا آسمان فرق داشت زندگی کنم، نگرانم می‌کرد. برای مشورت پیش آقای بهجت رفتم. توی دلم گفتم:...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها