آنهایی که دنبال آقا در طول مسیر کوچه و خیابان میآمدند، کم نبودند. آقا یک بار گفتند: «اینها که میآیند اینجا، همه احساساتی هستند. اینها میخواهند بالأخره یکشبه این راهها را طی کنند. میخواهند این پله را یکدفعه بروند بالا. ولی خب اینجوری نیست. ما ٧٠_٨٠ سال زحمت کشیدیم. سختی کشیدیم. بزرگان دیگر سختی کشیدند و هنوزم چیزی دست ما نیست. ما هنوز چیزی دستمان را نگرفته، ولی اینها میخواهند یکشبه همۀ این راهها را بروند!».
بعضی اوقات هم میگفتند: «هیچکس در جوانی در این راه به جایی نرسیده. فقط یک شخصی در نجف بود که در جوانی به جاهایی رسید، ولی خب عمرش کفاف نکرد و از دنیا رفت».