به تو که میاندیشم قرین تازگی و طراوت میشوم. بلبل نوای ذکر سر میهد، مرا به اوج حضور در خلوتی عاشقانه فرو میبرد، خود را در لامکانی در خاک مییابم که قاب قامت تو زینت هر تصویر است؛ به سروری آسمانی میرسم، به بهجت.
شروع تو از کجاست که آتش فراقت چنین زبانه میکشد به جان آشنا و غریب؟ پرنده دلت تن به آب کدام چشمه حیات زد که چنین به اوج پاکی رسیدی و قرین حرم یار شدی؟ من چگونه معنایت کنم؟ آخر نه سلوک در چارچوب کلام میگنجد و نه سالک تن به بند توصیف میدهد. به جستوجویت مشغول میشوم، به تاریخ سر میزنم، ۱۰۰ سال پیش. دل به سفر میدهم تا در جادههای سلوک نشانی از منزلت بجویم.
خوشا به حال فومن! شهر ماتم زده است اما تازگی، موج میزند. نمیدانم سیر تو از کجاست و چگونه میتوان سیری آسمانی را با کلام زمینی شرح داد؟
ای دوست به روی دوست بگشای دری
صاحبنظرا به مستمندان نظری
۱۰۰ سال پیش فقط زمان تجلی ناسوتی توست، تو قبل از آن ساکن لاهوت بودهای. آسمانیان با تو آشناترند. تو حتی قبل از آمدنت هم حیات بخشیدهای؛ پدرت ماند. او ماند تا در جوار زلال وجود آرام بگیری و سیراب از محبت بیدریغش به مرور دفتر عشق بنشینی. عشقی که بهجز در مکتب اهلبیت علیهمالسلام معنا نداشت. «یا حیّ یا قیوم!»
وجود پدر که آمیخته به مهر اهلبیت بود، سایهگستر روح آسمانیات شد تا شریعت و طریقت را عجین کنی و در مسیر سلوک، لحظهای از تقید به احکام الهی غافل نشوی. حرکت تو در این مسیر سرآغاز پرواز تو به بلندای آسمان عرفان و اخلاق شد. پروازی که انجام واجب الهی و ترک حرام او دو بال قدرتمندش بود. «یاالله! یاالله! یا ستار!»
خود را به قید بندگی زینت کردی و در رکوع و سجود و عبادتت به اوج عزت رسیدی. بهراستی تو که بودی؟ چه کسی تو را میشناسد؟ کاش تو را بیابم؛ سر به حرم میگذارم، رایحه یک انتظار مقدس به مشامم میرسد. به مسیری میرسم که آشنای هر روز گامهای توست. میآمدی تا زائر شوی، آداب حضور درس دهی و آیینه عشق به اهلبیت باشی. کسی انگار اینجا به انتظار ایستاده است؛ «السلام علیکِ و رحمة الله و برکاته»
و اینک تو را میبینم که چلهنشین حرم شدهای تا گلاب ذکر بر سر مردم بپاشی و نور تقسیم کنی؛ «اللهم صل علی محمد و آل محمد».
هرکس تو را به گونهای یافته است؛ تو یک همهای.
ای پیر طریق دستگیری فرما
طفلیم در این طریق پیری فرما
فرسوده شدیم و ره به جایی نرسید
یارا تو در این راه امیری فرما