هر دو شاگرد محضر آیتالله قاضی قدسسره بودند؛ بعد از چندین سال همدیگر را میدیدند. مطمئن بودم بعد از این همه سال با هم حرفها دارند، ضبط و میکروفونی را آماده کرده بودم تا حرفهایشان را ضبط کنم.
هم را بغل کردند، چشمان خیسشان، دوری و دلتنگی را نشان میداد. روبهروی هم که نشستند، احوالپرسی مختصری کردند و ساکت شدند. منتظر ماندم، اما حرفی ردوبدل نشد. بعد از ساعتی، دیدارشان تمام شد. ایشان از منزل رفتند. نفهمیدم چه خبر است؟!
با تعجب پرسیدم: «چرا ایشان حرفی نزد؟ چرا شما چیزی نگفتید؟»
گفت: «ما حرفهایمان را زدیم، همه حرفهایمان را، گفتیم و شنیدیم؛ اما با سکوت...»