صفحه اصلی

در حال بارگیری...
خاطرات

طبیب باش و برو

گزیده‌ای از خاطرات شاگردان و اطرافیان آیت‌الله بهجت قدس‌سره

رسیده بودم سر دو راهی انتخاب؛

یک طرف پیشنهاد رفتن به آذربایجان و تدریس در مدرسۀ دینی  باکو  بود؛ و طرف دیگر مسئولیتی سنگین و رنگین در همین قم خودمان.

اینکه از فضای معنوی قم دور شوم و در باکو که فضایش با قم زمین  تا آسمان فرق داشت زندگی کنم، نگرانم می‌کرد.

برای مشورت پیش آقای بهجت رفتم.

توی دلم گفتم: «خُب معلوم است که می‌گوید بمان قم!»

حرف‌هایم را که شنید، گفت: «طبیب باید آنجا برود که مریض زیاد  است؛ بروید باکو!»

دوباره تاکید کردم و گفتم: «اگر از امور معنوی دور شوم چه؟»

محکم گفت: «نخیر آقا! ویرانی‌های آنجا را در نظر بگیرید. خیال  می‌کنید سیر و سلوک به این است که تسبیحِ هزاردانه دست بگیرید  و ذکر بگویید؟! این نیست آقا، بروید...»

به شیوه باران، ص١٨ (بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان)

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها